کانال تلگرام ما لطفا عضو شوید http://telegram.me/AJHDGchannel
فریاد از این دوران تار تیره فرجام
این تیره دورانی که خورشید از پس ابر
خون می فشاند، جای می، بر جام ایام
فریاد... فریاد...
از دامن یخ بسته و متروک الوند
تا بیکران ساحل مفلوک کارون
هر جا که اشکی مرده بر تابوت یک عشق
هر جا که قلبی زنده مدفون گشته در خون...
هر جا که آه بی کس آوارگیها...
دل میشکافد در خم پس کوچهٔ مر
در سینهٔ بی صاحب یک طفل محزون...
هر جا که دیروزش، غم افزا حسرتی تلخ
بر دیدهٔ بد بخت فرداست...
هر جا که روزش، انعکاسی وحشت انگیز
از شیون تک سرفهٔ خونین شبهاست
یا جان انسانی به ساز مطرب پول
بازیچهای بر سردی لب دوز لبهاست
هر جا که رنگ زندگی از چهرهٔ عشق
از ترس فرداهای ناکامی پریده است
یا هستی و ناموس فرزندان زحمت
یا مال مشتی رهزن دامن دریده ست
یا آتش عصیان صدها کینه گیج
در تنگ شب، در خون خاموشی طپیده ست...
در یا به دریا...
صحرا به صحرا، سر به سر، تا اوج افلاک
آن سان که من کوبیدهام بر فرق اوراق
فریاد عصیان، از تک دلها رمیده ست
فریاد... فریاد...
شامم سیه، بامم سیه، دل رفته بر باد...
سرگشتهام در عالمی سر گشته بنیاد
کاشانهام سر پوش عریان سفرهٔ فقر
گمنامیام تابوت یادی رفته از یاد
در خانهام جز سایهٔ بیگانه، کس نیست...
دیوانه شد، ز بس بیگانه دیدم
بیگانه با خود بس که خود "دیوانه" دیدم
پروردگارا!
پس مشعل عصیان دهر افروز من کو؟
فردای ظلمت سوز من کو؟ روز من کو؟
فریاد افلاک افکن دیروز من کو؟
رفتند...؟ مُردند...؟
فریاد... فریاد...
ای زندگیها... ای آرزوها...
ای آرزو گم کرده خیل بینوایان
ای آشنایان
ای آسمانها ابرها دنیا خدایان
عمرم تبه شد، هیچ شد، افسانه شد، وای!
آخر بگویید
بر هم درید این پردهٔ تاریک ابهام
کشکول ناچاری به دست و واژگون پشت
تا کی پی تک دانهای پا بند صد دام؟
تا ستک پی سایه بیگانه بر سر
لب بسته، سرگردان، ز سر سامی به سر سام؟
فریاد... فریاد...
فریاد از این شام سیه کام سیه فام
فریاد از این شهر... فریاد از این دهر
فریاد از این دوران تار تیره فرجام؟
این تیره دورانی که خورشید از پس ابر
خون می فشاند، جای می، بر جام ایام
فریاد... فریاد...
آری بدین سان تلخ و طوفان زا و مرموز...
هر جا و هر روز...
پیچیده وحشت گستر این فریاد جانسوز
لیکن شما، تک شاعران پنبه در گوش
بازیگران نیمه شبهای گنه پوش...
محبوب افیون آفریده، تنگ آغوش...
در انعکاس شکوهها، خاموش مُردید؟
آخر... خداوندان افسونهای مطرود
سرگشتگان وادی دلهای مفقود...
تا کی اسیر "خاطرات عشق دیرین"؟
مجنون صدها لیلی وهم آفریده....
فرهاد افسون تیشهٔ افیون لیلی؟
تا کی چنین کوبیده روح و منگ و مفقود
بی قد و بی عار
در خلوت تار خرابات تبهکار
اعصابتان محکوم تخدیر موقت
احساس صاحب مردهتان بازیچهٔ یاد...
افکارتان سر گشته در تاریکی محض
در حسرت آلوده پستانی هوس باز؟
زیباست گر پستان دلداری که دارید...
دلدار از دلداده بیزاری که دارید...
آخر، چه ربطی با هزاران طفل بی شیر
یا صد هزاران عصمت آواره دارد؟
ای خاک عالم بر سر آن قلب شاعر...!
آن شاعر قلب...
کاندر بسیط این جهان بی کرانه....
دل بر خم ابروی دلداری سپارد
شاعر؟ چرا شاعر چه شاعر هرزه گویان
کور است و بیگانه ست با این ملک و ملت
جانی ست هر کس، کاندرین شام تبهکار
این تیره قبرستان انسانهای محروم...
با علم بر بدبختی این ملک بدبخت...
بر پیکر ناکامی این قوم ناکام
رقصان به افسون می و مسحور افیون
گیرد ز یاری کام و بر یاری دهد کام
من شاعر عصیان انسانهای عاصی
افسون شکن ناقوس دنیای فسانه
درد کش میخانهٔ آزرده بختان
مطرود درگاه خدایان زمانه...
تا ظلمت افکن صبح فردا زای فردا
در خدمت این شکوههای بیکرانه...
چون آسمانی، طایری، ابر آشیانه...
با هر کلام و هر طنین و هر ترانه
دل میزنم، در تنگ شب، صحرا به صحرا....
تا جویم از فردای انسانی نشانه....
فریاد... فریاد...
نظرات شما عزیزان:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 370
بازدید ماه : 429
بازدید کل : 87020
تعداد مطالب : 598
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
<-PollItems->
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |